المنهٔ لله که خورشید خراسان


از برج شرف گشت دگرباره درخشان

المنهٔ لله که گلزار به نوروز


بشکفت اگر مرد ز سرمای زمستان

المنهٔ لله که بر شخص براهیم


آفت همه راحت شد و آتش همه ریحان

المنهٔ لله که موسای پیمبر


کلی فرجی یافت ز فرعون و ز هامان

المنهٔ لله که یعقوب به یوسف


خرم شد و در بست در کلبهٔ احزان

المنهٔ لله که یوسف به امارت


بنشست و عدو گشت اسیر چه و زندان

المنهٔ لله که اندر کف داود


چون موم شد آهن نه به آتش نه به سندان

المنهٔ لله که انگشتری ملک


کردند دگرباره در انگشت سلیمان

المنهٔ لله که یونس به سلامت


رست از شکم ماهی و تاریکی ایوان

المنهٔ لله که در ظلمت بسیار


پنهان نشد از خضر نبی چشمهٔ حیوان

المنهٔ لله که در مکه ظفر یافت


پیغمبر امی ز پس هجرت و هجران

المنهٔ لله که شایستهٔ دستور


بنشست به دستوری دستور به دیوان

المنهٔ لله که آراست دگر بار


دیوان خراسان به سرافراز خراسان

آن بار خدایی که معین آمد و ناصر


بر ملْک شه مشرق و در دولت سلطان

بوالقاسم مقبل که چو بوالقاسم مقبول


بگزیدهٔ خلق است و پسندیدهٔ یزدان

او کارگزار است که کار ملکان را


الا سر کلکش نشناسد سر و سامان

در دیدهٔ دین است خردمندی او نور


در پیکر ملک است هنرمندی او جان

یک چند شد از خدمت مخدوم و خداوند


دور از حسد حاسد و از فتنهٔ شیطان

حاسد شد و در زاویه افتاد ز محنت


شیطان شد و در هاویه افتاد ز خذلان

پای عدو از بند بفرسود که دستور


با خواجهٔ ما دست بکردست به پیمان

دی کان کفایت ز گهر سخت تهی بود


امروز امید است که خیزد گهر از کان

گر رنج بد از حسرت او بر تن احرار


ور درد بد از غیبت او بر دل اعیان

شد کار عجم خوب ز نقش قلم او


جامه ز علم خوب شود نامه ز عنوان

ای مهتری تو مدد دولت و اقبال


وی سروری تو شرف ملکت و ایمان

محتاج بزرگان به تو چون دهر به خورشید


محتاج کریمان به تو چون کشت به باران

برنامهٔ تو چشم وزیر شه مشرق


بر وعدهٔ تو گوش سپاه سر ایران

زودا که نهی روی بدان حضرت میمون


با مرتبه و کوکبه و خیل فراوان

زودا که پس از خواستن عمر تو گویم


از تو همه طاعت بود از ما همه عصیان

در خانه و در خیمه چو در شهر و چو در راه


هرگه که نهی مجلس و هرگه که نهی خوان

من بیش تو خواهم که بوم در همه وقتی


خالی نبود مجلس و خوانت ز ثناخوان

چون مدح تو خوانم ز تو بینم همه احسنت


چون شکر تو گویم ز تو یابم همه احسان

تا ابر در افشان بود از مرکز علوی


تا مهر درخشان بود از گنبد گردان

از فر تو تیمار خلایق شده شادی


وز سعی تو دشوار خلایق شده آسان

دیدار تو دیده ملک و خواجهٔ لشکر


ایشان به تو دلشاد و تو دلشاد به ایشان